محل تبلیغات شما

روزگار بانو خانوم



روزگار بانو خانوم خیلی خوب نمیگذره. با وجود اینکه الان کار دارم و پول دارم و دیگه میتونم خیلی چیزا رو بخرم یا حتی خیلی جاها برم بازم حال دلم خوب نیست. البته یه دلیلش اینه که هنوز خیلی از اون شرایط ایده آلم فاصله دارم. یکی دیگه اینکه دلم تنگ شده ومهمترینش اینکه از کاری که می کنم لدت نمیبم. این کار من نیست ولی گاهی با خودم میگم همین که دارم پول درمیارم خودش یه تغییر بزرگه. برای بقیش هم باید صبر داشت. صبر داشت و صبر

مهاجرت واقعا کار سختیه. اینو همه کسایی که ریسکشو به جون خریدم میگن. تو سال اول اینقدر دلتنگی و بی پولی و دنبال مار گشتن بهت فشار میاره که قشنگ زیر بار اینهمه فشار له میشی. همه میگن بعدا یه روزی به این شرایطت می خندی اما فعلا که ما همش داریم گریه می کنیم. دلم واقعا به گریه از ته دل می خواد.ازونا که ساعتها با خودت خلوت کنی و از خدا بخاطر این سختیها گله کنی. ولی اینجا حتی وقت اینکارم نداری. ساعتها انگار مسابقه دو دارن. همین که نگاه می کنی میبینی وقتشه که بری . من فقط اون موقع هایی که تو مترو نشستم رو دوست دارم چون تنها همون موقع است که میتونی با آرامش بشینی و از منظره لذت ببری و موسیقی مورد علاقتو گوش بدی. اونموقع تنها وقتیه که عجله نداری و با خیال راحت نشستی. 

امیدوارم به زودی و قبل از اینکه خسته بشم، خدا هم یکم برای من پارتی بازی کنه و آرزوهای منو بدون صف براورده کنه. آمین.


سلام.

اولین  تغییر بزرگ این مدت این بوده که ما از مبلورن دل کندیم و اومدیم سیدنی. از خدا ممنونم که تو غروب یه یکشنبه دلگیر زد تو سرمون و گفت پاشین برین سیدنی! همون شب بلیط خریدیم و برای 5 شب یه جا رزرو کردیم و خودمونو سپردیم دست خدا. از استرس هایی که کشیدیم یا رفتارهایی که دیدیم حرفی نمیزنم چون فقط میخوام از قشنگیاش تعریف کنم.

از همون بالای ابرا که سیدنی رو دیدم عاشق دریا و سرسبزیش شدم. از هواپیما که پیاده شدم عاشق هواش شدم. همین که بدون هیچ شناختی از این شهر بزرگ تو یه محله خوب خونه گرفتیم، عاشق مهربونیش شدم. همون شب اول وقتی تشنه و گشنه دنبال یه چیزی برای خوردن میگشتیم، یه رستوران ایرانی دیدیم که عاشق غذاش و نون سنگکش شدم. و وو گفتنی خیلی زیاده. آدمهای خوب فراوونن. همین کسی که خونه رو اجاره داد بهمون یه نمونه اش. یا کسایی که کار دادن بهمون، یا آدمهایی که تو این مدت آشنا شدیم باهاشون، یا حتی خود شهر که چقدر زنده و رنگی رنگیه. 

حتما خدا خیلی دوستمون داشته که یهو از اونجا به اینجا کوچ کردیم. حتی مطمئنم خیلی دعا و انرژی مثبت پشت اینهمه قشنگی و مهربونی هست. خلاصه تا اینجا که 3 هفته از ورودمون میگذره، با اینکه اولاش سخت گذشت، ولی ما اینقدر احساس خوبی داریم که سختیهاش اصلا به نظرمون نمیاد. 

همین که تو خونه خودم نشستم و فنجون کافی روبرومه و بوی غذا تو خونه پیچیده و عکس عزیزانم روی دیواره و دارم از یه صبح ابری-بارونی لذت میبرم هزاربار شکرگذاری داره.

زندگی سختیها و قشنگیها رو باهم داره. این درسیه که هیچوقت از یادم نمیره. لیدا خانوم ( صاحب کارم ) هم مثل من به این معتقده که خوبیهایی که می کنی یه روزی به خودت برمیگرده. و وای به حال اونایی که فقط بدی کردن. من به عدالت تو همین دنیا اعتقاد دارم و امیدوارم تمام اون بدیها یه روزی به خودشون برگرده. 

به امید روزای قشنگ تر. 

بانو


سلام 

حدود 2 هفته از آخرین نوشته ام گذشته. تنها چیزی که تغییر کرده مقدار موجودی بانکمونه. رفتیم خیر سرمون باشگاه نوشتیم که مثلا دچار افسردگی نشیم بدتر شد. چون از پولش خیلی زورمون میاد . هر دو هفته یه بار که اس ام اس میاد اینقدر از حسابتون کم شد انگار که جونمونو میگیرن. تو مملکت غریب وسط این به قول مه لقا غریبه سگا فقط همینمون مونده که پولمونم تمومم بشه. 

از موضوع باشگاه که بگذریم ، هفته پیش تولد همسر جان بود. رفتیم دوتایی یه کیک کوچیک گرفتیم و وسط یه پاساژ با چندتا پیرمرد و پیرزن جشن گرفتیم. باحال بود. خوش گذشت. تو اینطور چیزا خیلی فرندلی و خوبن ولی موقع کار دادن بهت خیلیم ریسیست میشن. برای خونه هم کیک گرفتیم که مثلا دورهمی بخوریم.اما بعد از چند روز که نشد همه دور هم جمع بشن، آخر از ترس اینکه خراب بشه به زور یه 10 دقیقه اومدن و کیک و بریدیم و خوردیم. فرداش از یه جایی زنگ زدن به من برای کار که بیا مصاحبه. کورسوی امید که میگم همینه. بگذریم از اینکه کلی خوشحال شدیم و با کلی ذوق و شوق رفتیم و چقدر پول و انرژی خرج کردیم و . خلاصه آقای مصاحبه کننده ایرانی از آب درومد و گفت من در حد اختیارم کمک می کنم و منو به مرحله دوم رد می کنه. اما خانمی که به عنوان مدیر اصلی بود بعد از اینکه تماس گرفت و من نتونستم خوب حرف بزنم منو قبول نکرد. اینطوری شد که کورسوی امید خیلی زود خاموش شد.

چه رویاها که ندیدیم  

چه نقشه ها که کشیدیم . 

چه خونه ها که اجاره کردیم .

اما خوب عیب نداره. خدا بزرگه. همین هم کلی از روحیه از دست رفته مارو تقویت کرد. هفته بعدش مهدی دوتا قرار گرفت. البته یکیش مثل مصاحبه کاری بود اما خوب نتیجش مثبت نبود. ولی همینم کلی تجربه بود برای ما.

امیدوارم روزهای پیش رو پر از روشنی و امید و موفقیت باشه برامون.


سلام. دنیاداره روزای سختی رو میگذرونه. آدمها دسته دسته میمیرن و کار زیادی نمیشه کرد. آدمهایی که قربانی جنگی میشن که براشون نفع و ضرری نداشته اما تاوانشو اونها و خانواده هاشون پس میدن. چقدر دنیا جای غمگینی شده. مردم از هم دوری می کنن. میترسن کنار هم قرار بگیرن. دیگه نمیتونی به یه غریبه لبخند بزنی چون روی صورتت ماسکه یا حتی نمیتونی لذت لمس کردن خیلی چیزها رو بچشی چون دستهات توی دستکش محسوره. کی فکرشو میکرد یه روز مردم اینطور از هم فرار کنن.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

oloom nohom